سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

پسری و دختری

اسباب بازی

سلام بگذریم و برسیم به صدرالدین بردمش خانه اسباب بازی/محیطش را دوست نداشتم/ بیشتر برای اینکه ایمن نیست/ شاید چون پسرک هنوز کوچکتر از بقیه است و من می ترسم له شود زیر دست و پاها... حالا برایش کارگاه خلاقیت پیدا کرده ام احتماالا می برمش ....  
20 آذر 1391

صدرالدین

سلام صدرالدین به زبان کره ای حرف می زند/ پسرم دارد زبان باز می کند.... عشق ماشین بازی است دیشب دور سرش را اصلاح کردیم. خوشگل شد...
16 آذر 1391

یک هفته دیگر

سلام صدرالدین این شب ها دست دور گردن من می خوابد. کم کم دارد دویدن  را یاد می گیرد.... حرف هم هنوز خبری نیست.... دوست داشتنی تر می شود...
13 آذر 1391

تاسوعا و عاشورا

سلام تکیه مثل هر سال شلوغ بود.... تاسوعا صبح رفتیم محله بغل که خبری نبود/ هی علی بابا گفت هیچ دسته ای نیست من هی گفتم هست.... برگشتیم خونه و مامان و بابا و هانی برامون غذا نذری اوردن و با هم خوردیم.... شبش باز هم توی محله ما دسته راه افتاده بود که کلی خوب بود... صبح عاشورا رفتیم محله بغل و کلی چیزای نذری خوردیم.... شله زرد/ شیر/ نون و پنیر ....اش و کلی ایستادیم تا دسته به محله برگرده.... صدرالدین کلی بهش خوش گذشت با بابا که بهش میگیم دوستش کلی بازی کردند... برگشتیم خونه و ناهار .... یعنی عصر دیگه ناهار خوردیم... شب هم شام غریبان و شمع و لیوان مخصوص صدرالدین... برگشتیم خونه و خواب ... کلی از صدرالدین عکس انداختیم... پس...
6 آذر 1391

اولین ها

سلام صدرالدین برای اولین بار از وقتی مسافرهامون رفتند سرما خورده . و پشت بندش منم سرما خوردم و چون توی خونه نبودیم هی سرما رفته و برگشته.... پسرک که انتی نمی خورره/ مولتی هم نمی خوره.... شلغم خام هم دوست نداره/ شیر را باید به صورت شیر و موز بدهم بخوره. ماست رو دوست نداره.... جاتون خالی هفته قبل یک عالمه خط کشیده روی دیوار پشت کمد من با مداد ابی /بعلاوه خط خطی های غرور افرین روی سرتخت ما..... پسرک این روزا یاد گرفته پازل های دو تیکه رو جور کنه....از نوع حیوانات  از پازل فومی خسته شده کارتن word world  رو بسیار دوست داره... بی بی انیشتین رو هم بسیار می بینه... بسیار یعنی در حد مرگ مغزی من.... سی دی  your baby can r...
21 آبان 1391

دعای عرفه

سلام برای پسرم بهترین چیزها رو می خواهم که افریدی.... ببرش تا عرش.... عزت نفس بهش بده... قدرت بهش بده... صلابت بهش بده... دیدش رو باز کن.. راهش رو روشن .... برای خودمون هم می دانی ارامش ....
4 آبان 1391

خانه اسباب بازی

سرک رو بردیم برای قد و وزنش خوب رفته بود بالا... قدش شده ۸۶ سانت و وزنش شده ۱۳ کیلو....  یک کار دیگه هم کردم برای صدرالدین رفتم خانه اسباب بازی پرس و جو .... حالا هفته ای دو بار می برمش ....
2 آبان 1391

ترک

سلام دوران ترک دارد تمام می شود.... پسرم هر روز مستقل تر می شود. ارام و ساکت... فقط کمی بهانه می گیرد.... بهانه برای غم های دل من جور است.... می دانم دوستم دارد / از بوسه هایش می فهمم ... از چسبیدن هایش می فهمم ...  
18 مهر 1391

خاطره

سلام یاد اوایل افتادم هفته اول تولدش .... اوون موقع همش بغل دیگران بود/ حس می کردم منو دوست نداره/ شیرم کم بود/ فشارو استرسم بالا ... اوون سه روزی که رفتیم بیمارستان دوباره شد برای من... انگار باید می رفتیم تا بهم برسیم.... اوون موقع هم فکر می کردم منو دوست نداره .... این روزا هم همین حس رو دارم.... فکر می کنم نکنه من کم بهش محبت کردم که اینقدر راحت ازم جدا شد .... و انجیر شد رقیب من... همه گفتند برو خدا رو شکر کن بچه راحت جدا شد... ولی کاش می توانست حرف بزنه و از حسش بهم بگه... همش فکر می کنم داره توی خودش می ریزه.... من بلدم گریه کنم ... حرف بزنم ....  ولی راست میگی همش می ترسم دیگه دوستم نداشته باشه..... ولی راست میگی ......
16 مهر 1391

شیر

سلام یکی بیاد بگه ما هم چنین چیزی را شنیدیم.... یا انجامش دادیم و هیچی نشده.... راحت باش.... به دکتر گفتم فلان قرص اثری روی شیر نداره گفت مگه هنوز شیر میدی ؟ گفتم بله ... گفت از 18 ماه به بعد اگر شیر بدی کمبود اهن میاره.........الهی دهنش خشک بشه دکتر .... بهانه جور شد.... از چهارشنبه پسرک رو از شیر گرفتم.... نوشتنش راحت هست ولی عملش برای من یعنی هنوز بشینم و اشک بریزم .... نمی دانم چطوری ولی پسرک خیلی بی سر و صدا رفت ... یعنی اولش از مریضیم استفاده کردم و گفتم اووخ شدم.. اوونهم یکمی فقط موقع خوابیدن هاش ناارامی در حد یک دقیقه داشت و بعدش خوابش می بره... سه روزه می می نخورده... منم چیزیم نیست... فقط بغض دارم... یعنی می دانی خودمو ...
15 مهر 1391